نگاشته شده توسط: haparot | ژانویه 8, 2011

آخرین پست

سلام دوستان عزیز،

این آخرین پست این وبلاگ هست. یه زمانی‌ فکر کردم با طنز میشه واقعیت‌ها را بهتر به بعضی‌‌ها حالی‌ کرد. الان ولی‌ به قول عباس معروفی در کتاب سمفونی مردگان، «کار از خرابی گذشته اخوی» وقتی‌ زجر کشیدن مردم را میبینم، وقتی‌ به صورت کاملا ملموس از بین رفتن انسانیت و جوانمردی‌ها را میبینم نمیتونم بخندم، نمیتونم بخندونم. طنز هم هیچ وقت حیطه کار من نبود. شاید اگر دوباره حوصله کردم، برم وبلاگ دیگه‌ای بزنم و اونجا شعر هام را بنویسم، یا از کتاب‌های که میخونم چیزی بنویسم. چون زمین گرده اینترنت از اون هم گردتر، احتمالا خیلی‌ از ما‌ها بعدا دوباره تو همین دنیای مجازی همدیگه را خواهیم دید. خوش باشید و به امید دیدار در دنیای واقعی‌.

نگاشته شده توسط: haparot | سپتامبر 25, 2010

لایحه حمایت از خانواده

بدین وسیله از لایحه حمایت از خانواده(موسوم به لایحه حمایت از مردان خانواده!) کمال تشکر را داریم. بی شک اینگونه لایحه ها میتواند به استحکام خانواده کمک شایانی بکند.

باور بفرمایید مدتها بود که منتظر یک طرح و لایحه مردانه بودیم تا به یاد دهه های طلایی «مرد سالاری» و «سبیل» و «کمربند چرمی» و «چایی را بریز بیار بینیم با» و غیره بیافتیم! اصلا» هم با این سازمانهای حمایت از حقوق زنان خانه دار و بیخانه و انجمن فمینیستهای حوزه تهران و شهرستانها و … هم نوا نمیشویم! تا کی باید از حق و حقوق شرعی خودمان برای ژستهای روشنفکری بگذریم؟!

البته ما مردان زحمت کش و رنج کشیده، تقاضا داریم نمایندگان محترم یک بندی اضافه نمایند تا این مهریه هم یک جوری بمالــد! (در راستای استحکام هر چه بیشتر خانواده) چون اگر فردا مرد گردن شکستهای بخواهد برود لایحه را اجرایی کند و یک زوجه اختیار نماید بیشک سخن از عند المطالبه بودن مهریه به میان خواهد آمد و نهاد خانواده متزلزل میشود. مثلا بفرمایید مهریه عند الاستطاعة است. اینطوری بهتر است…

عدالت هم اجرا میشود؛ البته اگر خود این بانوان اجازه بدهند. مثلا اگر عباس آقا شنبه میرود پیش زری خانم و دو تا لبخند میزند،ی کشنبه میرود پیش پری خانم و همان دو لبخند را میزند! کاری ندارد که…همه را کارشناسی میکنیم و بروشورش را میدهیم به این قشر. کاری ندارد. کلا» از زمانی که جناب آقای احمدی نژاد شده مجری عدالت در داخل و خارج و شعارهای عدالت طلبانه میدهد ما دریافتیم که عدالت همچین هم سخت نیست…

اصلا» تعدد زوجات خیلی به محکم شدن نهاد خانواده کمک مینماید. حالا یادم نیست این را کدام اندیشمندی گفته بود، ولی مهم این است که درست گفته. ما قبول داریم.

حالا همه اینها به کنار،علاوه بر ۴ تا ازدواج دائم، دوستان بندی را هم به لایحه اضافه نمودند که ازدواج موقت را هم تسهیل میکند. اصلا من لذت میبرم از اینم لایحه! واقعا موجبات تسهیل خانواده را مهیا کرده است. باثبت رسمی هم مخالفت شده.(چون قصد حمایت از خانواده است)

البته خاک بر پیکر آن عده که با برخی از بندهای این لایحه مخالفت میکنند و اتفاقا خودشان هم مرد هستند. یک قیافه روشنفکرانه به خودشان میگیرند و کلام به مخالفت باز میکنند. وای بر شما! شما مسئولی برادر من…

اصلا بگذارید بنده یک جور دیگر برای خانمهای عزیز بیان بکنم. ما اعتقاد داریم که پشت هرمرد موفق یک زن موفق است؛ حالا شما حساب کنید که پشت یک مرد دو تا زن باشد! بی شک موفقیت تسهیلتر میشود! لازم به تذکر نیست که ۴ زن در پشت یک مرد چه پیشرفتهایی میتواند برای یک مرد به همراه داشته باشد. حالا اگر این افراد در پشت مرد دچار مشکلات و دعوا شوند مشکل از ما نیست. مشکل از شما عزیزان است که همراهی نمیفرمایید.

اگر باز هم اعتراض دارید ما بر طبق شرع حق داریم و قانونش هم میآید بیرون! حالا من میخواهم ببینم کی میخواهد جلوی جامعه مردان را بگیرد؟! بیایید منطقی باشیم و به استحکام خانواده فکر کنیم!

نگاشته شده توسط: haparot | سپتامبر 13, 2010

در زمان جنگهاي صليبي، جنگجويان براي جلوگيري از خيانت همسرانشان از نوعي شورت آهني استفاده مي كردند و به آن قفل مي زدند و كليد آن را به روحاني شهر مي دادند و پس از برگشتن از جنگ، كليد را پس مي گرفتند.
یک بار يكي از جنگجويان صليبي بعد از قفل كردن شورت همسرش، كليد آن را به روحاني شهر ميده..

هنوز 500 متر دور نشده بود كه روحاني شهر نفس زنان خودشو به جنگجو مي رسونه و ميگه كليد اشتباهه!!

خلاصه سخنرانی استاد مصطفی ملکیان درباره علل عقب ماندگی ایرانیان

در صد سال اخیر کسانی که درباره مشکلات جامعه سخن گفته اند و مطالعه کرده اند معمولا مجموعه علل و عواملی که باعث این همه مشکلات علمی و مسائل نظری برای جامعه شده است و بیچارگی و بدبختی جامعه ما را بیشتر در سه محور کندوکاو کرده اند. اولین محور مداخله کشورهای خارجی، استعمار و انواع و اقسام سلطه طلبیها بوده است. دومین نکته رژیمهای سیاسی حاکم و مساله سوم تلقی مردم از دین بوده است. این سه عامل تاکنون بیشتر مورد تاکید بوده است و بسته به دیدگاههای مختلف بر یکی از این عوامل بیشتر تاکید شده است. اگرچه معمولا کسی هم نیست که دو عامل را انکار کرده باشد. اما مساله ای که مهمتر از این سه عامل است وضع فرهنگی مردم است. به تعبیر دیگر آسیب شناسی فرهنگی مردم ایران و اینکه به لحاظ فرهنگی چه امور نامطلوبی در ذهن و ضمیرشان راسخ شده است. بنابراین سخنان من به معنای انکار سه عامل دیگر نیست. ولی تاکید بر این است که مهمتر ازآن، نگرشهای فرهنگی ماست.

در باب نگرشهای فرهنگی هم من یک تفسیر دوگانه دارم. من معتقدم وقتی گفته می شود که از ماست که بر ماست و اینکه گفته می شود ما باید از درون تغییر کنیم دو نوع تغییرکردن مراد است که من به یک نوع آن می پردازم.

گاه وقتی گفته می شود که ما باید عوض شویم یعنی تا ما رفتار اخلاقی سالمی نداشته باشیم وضعمان بهبود پیدا نمی کند و این نکته گفته می شود که سود سرانجام و بالمال همه در اخلاقی زیستن است. این اخلاقی زیستن یکی از دو بخ مطلب محل اشاره من است. اما وضع فرهنگی به بحث اخلاقی ما بستگی ندارد و به یک سری نگرشهای ذهنی هم بستگی دارد و من می خواهم به این نگرشهای ذهنی بپردازم.

نگرشهای ذهنی اموری هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ما راسخ شده اند و ما در همه کنشها و واکنشها تحت تاثیر این نگرشها هستیم که لزوما جنبه اخلاقی هم ندارد و برای تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی ما تغییر کند. برعکس این نگرشها هستند که اخلاق ما را به سمت ناسالمی می کشند. می شد این نگرشها را تحت عنوان جامعه شناسی قوم ایرانی بحث کرد. اما موضوع بحث من درباره جامعه شناسی ایران معاصر نیست. به تعبیر دیگر من به این بحث نمی پردازم که شاخه ای از روانشناسی، روانشناسی اقوام است و شاخه ای از جامعه شناسی و روانشناسی مربوط به اقوام است. بنابراین سخنان را نباید در عداد کتاب روح ملتهای زیگفرید یا نوشته مرحوم بازرگان که گفتند زیگفرید به روح ملت ایران نپرداخته و من به روح ملت ایرانی می پردازم تا نوشته کاملتری بشود، قرار داد. آن بخش از مسائل فرهنگی که به نگرشهای ایرانیان مربوط می شود من بیست عامل را احصا کرده ام .استدلالهای من هم بر این مطالب بیشتر درون نگرانه است. یعنی مخاطب باید به درون خودش مراجعه کند و ببیند که در خودش چنین حالتی وجود دارد و اگر وجود دارد می توان گفت سخن روی صواب دارد.

اول. پیش داوری
اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوریهای فراوان می بینیم. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد. معمولا وقتی گفته می شود پیشداوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولی آثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینی های نابه جا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایه های اجتماعی داریم.

دوم. جزمیت و جمود
نوعی جزمیت (دگماتیسم) و جمود در ما ریشه کرده است. من اصلا تحقیقات روانشناختی و تحقیقات تاریخی در این باره ندارم که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است. یعنی واقعیت آن برای من محل انکار نیست اگرچه تبیینش برای من امکانپذیر نیست. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر می شود این است که باور ما یک ضمیمه ای دارد. یعنی ممکن است که ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است این سالم است اما اگر معتقد باشیم که فلان گزاره محال است که درست نباشد. این محال است انسان را تبدیل به انسان دگمی می كند. و ما کمتر می شود که به چیزی معتقد باشیم و یک محال است منضم به این اعتقادمان نباشد. به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که فلان گزاره صحیح است یک عقیده دوم داریم که گریزناپذیر است که فلان گزاره صحیح نباشد.

سوم. خرافه پرستی
ویژگی دیگر ما خرافه پرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی، خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است.اما مهمتر این است که به معنای سکولار آن هم خرافه پرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم.
این سه مساله را می توان سه فرزند استدلال ناگرایی ما دانست. هر که اهل استدلال نباشد اهل این سه است بنابراین راه حل درمان این سه، تقویت روحیه استدلال گرایی است.

چهارم. بهادادن به داوریهای دیگران نسبت به خود
ما به ندرت در منی که از خودمان تصور داریم زندگی می کنیم و همیشه توجهمان به منی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوریهای دیگران
علت العلل یکسری مشکلات فرهنگی جامعه ماست.

پنجم. همرنگی با جماعت
نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است به این معنا که ما هیچ وقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانسته ایم سخني بگوییم که در مقابله با آن است و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.

ششم. تلقین پذیری
تلقین یعنی رایی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیده ای نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان می دهد که تلقین پذیر نیستید. تلقین پذیری یعنی قبول تک آوایی.

هفتم. القاپذیری
القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقین پذیری متفاوت است. در القا یک رای آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینکه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تکرار می کنم و کم کم ما فکر می کنیم که تکرار مدعا جای دلیل را می گیرد. یعنی به جای اقامه دلیل خود مدعا تکرار می شود و این هنری است که در پرودپاگاندا یا آوازه گری (تبليغات) وجود دارد.

اینکه رسانه ها وقتی در دست قدرتها قرار می گیرند آنها خوشحال می شوند به دلیل وجود همین روحیه القاپذیری در مردم است. والا اگر ملتی القاپذیر نباشد هرچه که رسانه ها بگویند چون دائما دلیل می خواهند کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمی کند.

هشتم. تقلید
منظور من از تقلید نه آنست که در فقه گفته می شود. مراد تقلید به معنای روانشناختی آن است. یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی ديگر باشم. یعنی من خودم را مانند تو می کنم و به تو تشبه می جویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفته ام. آنچه که در عرفان گفته می شود که تشبه به خدا بجویید اگر این کار را با انسانها انجام دادیم تعبیر به تقلید می شود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و عرفان مورد توبیخ است.

نهم. تعبد
تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفا به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است. یعنی اينکه فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است. در اين صورت من اهل تعبدم. آیه ای در قرآن است که معمولا کمتر نقل می شود: اتخذو احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله که در باب روحانیت نصاری و یهود است که فراوان می گوید که یهودیان و نصاری روحانیون خود را می پرستیدند چه من دون الله را به جای خدا بگیرم یا علاوه بر خدا. صحابیي از امام باقر می پرسد که آیا واقعا می پرستیدند حضرت در جواب می گوید هرگز اینگونه نیست روحانیون مسیحی به مردم نمی گفتند که ما را بپرستید و اگر هم می گفتند کسی نمی پرستید. اما اینکه قرآن به آنها این نسبت را می دهد به این دلیل است که رفتاری که با خدا باید می داشتند با روحانیون خود داشتند. مجموعه عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن اینکه ما زندگی اصیل نداریم. زندگی اصیل به تعبیر روانشناسان انسانگرا و به تعبیر عرفا یعنی زندگی براساس فهم و تشخیص خود. زندگی اصیل را فقط کسانی انجام می دهند که دو سرمایه دارند: عقل در مسائل نظری و وجدان در مسائل عملی.

دهم. شخصیت پرستی
کمتر مردمی به اندازه ما شخصیت پرستند و شخصیت پرستی جز این نیست که شخصیتی را بر خود عرضه می کنيم و خوبیهایی که در زندگی اطراف خودمان نمی بینیم از سر توهم به او نسبت می دهیم و او را به دست خودمان بزرگ می کنیم.

يازدهم. تعصب

تعصب هم افق با شخصیت پرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم. اگر من شیفته آنچه که دارم شدم و فکر کردم جای نداشته ها را هم برایم می گیرد من نسبت به آن تعصب پیدا کرده ام و اینجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا می کنم. گروهی خودی می شوند و گروهی غیرخودی. قرآن خودی و غیرخودی را رد کرده است چرا که درباره حب و بغض می گوید وقتی با گروهی دشمنید دشمنی باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را فراموش کنید. درباره دوستی هم می گوید حمیت جاهلیت شما را نگیرد. حمیت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله من است. طرف او را چه ظالم باشد یا عادل، می گیرم. به عبارت دیگر ویژگیهای خود او مهم نیست بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است.

دوازدهم. اعتقاد به برگزیدگی

هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم می بینیم به نوعی فکر می کنیم كه مورد لطف خدا هستیم. یعنی درست است که ممکن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نمی شود و اکثر اهمالها و بي توجهي ها ناشی از همین نکته است. لاپینیس اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار می برد. این اصطلاح هماهنگی پیش بنیاد بود به معنی اینکه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است؛ اما گویا ما این هماهنگی پیش بنیاد را راجع به خودمان قائلیم.

سيزدهم. تجربه نیندوختن از گذشته
پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا و واسلاوهاول و اقدامات انساندوستاني که در باب فرهنگی کردن سیاست تلاش کرده اند، زیاد شنیده ایم که ببخش و فراموش کن یا ببخش و فراموش نکن. اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه می خورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان می توانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمی بخشیم و کینه جویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش می کنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است.

چهاردهم. جدی نگرفتن زندگی
سقراط از ما می خواست که در عین شوخ طبعی زندگی را جدی بگیریم کسانی زندگی را جدی می گیرند
که دو نکته را باور کنند.

الف- باور به مستثنی نبودن از قوانین حاکم بر جهان.

دلیل هر جدی نگرفتن زندگي مستثنی دانستن خود از قوانین هستی است.

ب- نسبت سنجی در امور

روانشناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهایی که زندگی را جدی نمی گیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها می کنند. فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمی کنند اما خطای استراتژیک عظیم دارند یعنی کل زندگی را می بازند اما در ریزه کاریها وسواس دارند.

پانزدهم. دیدگاه مبتذل نسبت به کار
دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد می خواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمی کنیم. در واقع ما کار را اجتناب ناپذیر می دانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است.

شانزدهم. قائل نبودن به ریاضت
ریاضت در این جا نه به معنای آنچه که مرتاضان انجام می دهند؛ ریاضت به معنای اینکه در زندگی همه چیز را نمی توان با هم داشت. بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزشتری را به دست آورد. قدمای ما می گفتند دنیا دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یکجا قابل جمع نیست به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداکاری است. عارفان مسیحی می گفتند اینکه فداکاری و قداست از یک ماده اند به این دلیل است که قداست به دست نمی آید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان. ولی ما می خواهیم همه چیز را داشته باشیم و وقتی دیدگاهمان نسبت به کار آن گونه است. نسبت به مصرف هم دیدگاهمان اینگونه می شود و باعث می شود دچار مصرف زدگی شویم. وقتی ما بحث مصرف زدگی را مطرح میک نیم مطرح می کنند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید. باید گفت مصرف زدگی یک دیدگاه است نه یک امکان. یعنی فرد فقیر هم در سويداي دل خود می گوید کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف می کردم. کدام یک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند. این مصرف زدگی ما را به دنائت می کشد اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم.

هفدهم. از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت
مردمی که منافع کوتا همدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریب خوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در کشور که در چندسال اخیر هم رواج پیدا کرده، ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشود منافع کوتاه مدت تامین می شود به قیمت نکبت و ادبار درازمدت.

هجدهم. زیاده گویی
ما درست برخلاف آنچه که در ادیان و مذاهب گفته می شود، زیاده گو هستیم و پر حرف می زنیم. نقل است که عرفا هم در سکوت تبادل روحی داشتند اما ما ملت پرسخنی هستیم و آسانترین کار برای ما حرف زدن است.

نوزدهم. زبان پریشی
بدتر از پر سخنی ما زبان پریشی ما است. زبان پریشی به این معناست که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمی شود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلا برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار می دهیم فرو می ریزد. به تعبیر دیگر حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه می گوییم. و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جمله ای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفا بامعنا نیست جملاتی می گفت بطور مثال می گفت: وقتی می گویند «پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است.» قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما بامعنا نیست.

بيستم. ظاهرنگری
ظاهرنگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم فریفته ظاهر می شویم. این ظاهربینی ها ما را برای ظاهرفریبی آماده می کند. در هر جا که اخلاق، عرفان و روانشناسی فدای فقه و ظواهر شود این روحیه غلبه پیدا می کند.

در پایان پیشنهادی دارم که دارای دو نکته است:

نكته اول اینکه در باب هر کدام از موارد مطرح شده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد این است که در شخص خودمان بررسی کنیم.
یعنی اینکه این نکته ها را ذره بین نکنیم و روی دیگران بگیریم بلکه اول ذره بین را روی خودمان بگیریم.
نکته دوم اینکه اگر مطالب گفته شده درست است روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای اینکه همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است. باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگوییم چون شما اینگونه اید حاکمان هم آنگونه اند.

حاکمان زايیده این فرهنگند. جامعه ای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش هم آن می شود و اقتصادش هم آن می شود. خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای پیداکردن محبوبیت و شخصیت اجتماعی، مجیز مردم را بگویند که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند؛ چرا که رژیم سیاسی ولیده مردم است و رژیم سیاسی بهتر به فرهنگ بهتر نیاز دارد.

تمام مطلب از سایت بوی باران(سازمان عدالت و آزادی ایران اسلامی) گرفته شده است.

دیروز داشتم از جلو دکّه روزنامه فروشی رد میشودم، دیدم شرایط جدیدی برای ورود به بهشت وضع شده، فکر کردم پس تکلیف اینهمه مردمی که به روزنامه دسترسی‌ ندارند، چی‌ میشه؟ تکلیف کسانی‌ که بدون شناختن ولی‌ جامع الشرایط ما از این دنیا رفتند. کسانی‌ که شعبه همه جور دغل و خدا فروشی را دیده بودند الا شعبه جدید ولایت و ائمه اطهار. این شد که کمی‌ شاکی‌ شدم. شب تو خلوت خودم داشتم با خدا درد دل می‌کردم که آخه این چه وضعی هست. خدا گفت: نگران نباش. حکومت‌های جبار یک روند آبشاری دارند از پایین به اوج میرسند و از اوج ناگهان سقوط میکنند. و در اوج هم از هیچ فرومایه گی ابا ندارند. ولی‌ وقتی‌ سقوط میکنند یاد این شعر معروف میافتند که ناگهان چه زود دیر میشود. وقتی‌ در اوج هستند من را هم بنده نیستند چه برسد به اینکه در بند و غم شما باشند . ولی‌ برای برطرف شدن ترس من از جهنّم و بهشت و عذاب و دوزخ این داستان را هم گفت و رفت. شما هم بخوانید, خالی‌ از لطف نیست:

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم.

پ‌ن. من منتظر این مرد دانا هستم. هر چند اعتقاد قلبی دارم که سیمرغ یعنی سی مرغ نه یک مرغ به نام سیمرغ و راه نجات از میان آگاهی‌ جامعه (سی مرغ) می‌گذرد نه آمدن یک قهرمان یا با عبا یا با کت و شلوار.

نگاشته شده توسط: haparot | ژوئیه 2, 2010

باز باران با ترانه, طنزی تلخ، تلخ تلخ

باز محمود با کنايه

اندکی قدّ و يه هاله

سر خوش از وضع زمانه

نفت شصت و نه دلاری

سال 60 مليارد دلاری

با سفرهای فراوان

ساخته از خود فسانه

می برد پول از خزانه

می دهد دائم حواله

می خورد از مال مردم

می پَرد بر دوش مردم

می دهد دائم شعارِ

مهرورزی ، عدل خواهی!

خلق ثروت ، محو نکبت !

دين پناهی ، سادگی ، بی قيد و بندی!

چون به جدّ ، می نگری ، امّا تمامی :

تندخويی ، جنگ خواهی!

پخش فقر و بی نوايی !

لودگی ، مردم فريبی ، بی خيالی!

هسته ای اين طبل خالی!

نامه هايی کودکانه ، سر گشاده ، احمقانه

مملو از پند و عتاب و ادّعا ، پر از کنايه

می نويسد او برای حاکمان اين زمانه !

آخر ای مجنون سر مست

هيچ آيا تا کنون امّا

مروری کرده ای بر وضع و حال اين کرانه ؟

هيچ انديشيده ای آيا

که از روی محبت

گر يکی از آن اجانب

نامه ای بهرِ تو و اين دولتِ جل الخلايق

در بيان درد و رنج و حال و روزِ مردمِ بس مفلسِ اين سرزمينِ پر بلا و مشکلِ خاور ميانه

با همان سبک و سياقِ هاديانه

پر غرور و پر اِفاده ، پر زِ ايراد و کنايه

انشا کند ، پخشش کند

در خيلِ انبوه رسانه ، ماهواره ، روزنامه

پاسخی داری برايش ؟

آسمان امروز ديگر نيست نيلی

يادم آمد از فلسطين

از بلندی های جولان

از دلار و پول نفت و نقشِ ايران

اندرون جيب و در کاشانة آن جيره خواران

از هولوکاست وحماس و نقشه بی صهيونيستِ گوشة خاور ميانه

حرف های قلدرانه ، احمقانه ، خود سرانه

پر هزينه ، پر ضرر ، بی فايده ، بَس ناشيانه

از رجايیِ زمانه ،

باورش گشته که هست او :

يک پديده ! معجزه در اين هزاره !

يک دو سه مزدورِ پرگو

در کنارش نيز، هر دم

می روند اين سو و آن سو

می کنند از او ستايش ، همچو ناجیّ ِ زمانه

ليک امّا

اندرون مملکت آنچه نمايان

سايه شوم فساد و نکبت و فقر و فغانِ بينوايان

با دو پای کودکانه می دويدم همچو آهو

گه به اين سو گه به آن سو

دور می گشتم زخانه

در ميان مدح و روضه

اندرون بحث و شورا و کلاس و مدرسه واندر رسانه

می شنيدم دم به دم

از هر فکور و صاحب انديشه و جزئی اراده

داستانهای مخوفی بهر اين ملک فِتاده

می شنيدم

از لب شيرين پيران خردمند

مستمر اين برترين و بهترين پند :

آه ای خوش باوران کم سوادِ پر افاده

اين چنين بی فکر و تدبير و درايه

مرز و بوم و مملکت کردن اداره

آخر ای مستان قدرت ، اين روش تا کی ادامه؟

اندک اندک رفته رفته

تيرگی ، افسردگی ، بيچارگی،درماندگی

بر پهنه اين کشتی در گل نشسته ،

گشته چيره

حيف امّا کز سر خيره سری ، خود محوری ، کوته خيالی

در نگاه اين جماعت

جملگی انديشمندان زمانه

يا که مزدورِ اجانب ، عامل و بوق بيگانه

يا که اهل پول و مايه، مافيای مسکن و بانک و قاچاق ، تحت الحمايه

هر که باشند ، از برای خيرخواهی

هرچه گويند و نويسند

غير مسموع و زياده !

ای دريغ از يک جواب صادقانه! عالمانه!

آری اينک

جهل او چون تيغِ برّان

می زند از بن

نهالِ جاودانِ اقتصاد و علم و تحصيل و اراده

می شنيدم اندر اين دوران پر رنجی که دانی

رازهای تلخی از آينده اين خاکِ پاکِ باستانی

بشنو از من ، کودکِ من

از زبان مامِ ميهن :

مرز و بوم پاک ايران

پرگهر مهد دليران

خطة يکتاپرستان

سرزمين مهر و ايمان

يک رئيس جمهور نادان

کـــرد ويـــــران ! کـــرد ويـــــران ! کـــرد ويـــــران !

از یک ایمیل دریافتی

نگاشته شده توسط: haparot | مِی 8, 2010

دوستيها!

بعضی دوستي ها مثل قصه نوحه ، (بعضيا از ترس توفان ميآن پيشت ) .

بعضی دوستي ها مثل قصه ی ابراهيمه ( بايد همه چيزتو قربانی کنی ) .

بعضی دوستي ها قصه مسيحه ( آخرش به صليب ميکشنت ).

اما بيشتر دوستي ها مثل قضيه موساست ، ( يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره)

نگاشته شده توسط: haparot | مِی 6, 2010

سه راه براي پولدار شدن

سه راه براي پولدار شدن وجود دارد
يا بابات برات پول در بياره
يا باباي مردم رو براي پول دربياري
يا بابات دربياد تا پول در بياري
شما راه ديگه اي به نظرتون ميرسه؟;-)

نگاشته شده توسط: haparot | مِی 5, 2010

همه چی آرومه

همه چی آرومه
همه چی تأمینه

این چقدر خوبه که
قیمتا پایینه!

همه چی آرومه
مسولا خوابیدن

شک نداری دیگه
تو به اوضاع من

همه چی آرومه
من چقدر خوشحالم

صد تومن تو جیبم
به خودم می بالم!

تو داری می میری
از چشات معلومه

من فقط بیکارم
همه چی آرومه

بگو این آرامش
تا ابد پابرجاست
بگو از یارانه
این تورم بی جاست

شاعر ناشناس

نگاشته شده توسط: haparot | آوریل 29, 2010

گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس

گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏

گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد

گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى

شاعر ناشناس

Older Posts »

دسته‌بندی